ایلیاایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

خاطرات پسر نازم ایلیا

تولد همسر خوبم و بابای مهربون پسرم

نازنین همسر : سالروز سی و یک ساله شدنت مبارک   نمیدانم ... چرا بین این همه آدم پیله کرده ام به تو ... شاید فقط با تو پروانه میشوم ... انشالا سالهای سال سایه ی پر مهرت بالای سر من و پسرمون باشه خدایا همسرم و پسرم رو به خودت میسپارم     ...
22 دی 1392

16 ماهگی شازده

نازنین پسرم .... عشق من ... همه ی وجودم خیلی دلم میخواد این روزا مثل قبل برات بنویسم از شیرین زبونیات ، حرکات قشنگت ، کارای جدیدی که هر روز یاد میگیری و انجام میدی نفسم ولی نمیـــــــــــــــشه نمیتونم دلم میخواد چیزی که تو وجودم داره میگذره رو بنویسم که روز به روز مامانی رو بیشتر از همیشه شیفته ی خودت میکنی بخاطر همین به شعرا پناه میبرم پس برات مینویسم ؛ نمیشود که تو باشی   من عاشق تو نباشم نمیشود که تو باشی درست همین طور که هستی و من ، هزار بــــــــــــــار خوبتر از این نباشم و باز ، هزار بار ، عاشق تو نباشم نمیشود ، میدانم ... نمیشود که بهار از تو سبزتر باشد ...   این روزا آبنبات من 9 تا مروار...
15 دی 1392
1